قوله تعالى: و إذْ أخذ ربک هذه قصة القضیة، و یشتمل علیها اخبار صحاح و آثار حسان، فنبدأ بها و نقول: روى مسلم بن یسار: ان عمر بن الخطاب سئل عن هذه الایة: فقال عمر: سمعت رسول الله (ص) یسأل عنها، فقال صلى الله علیه و سلم: «ان الله خلق آدم ثم مسح ظهره بیمینه، فاستخرج منه ذریة، فقال: خلقت هولاء للجنة، و بعمل اهل الجنة یعملون، ثم مسح ظهره فاستخرج منه ذریة، فقال: خلقت هولاء للنار و بعمل اهل النار یعملون». فقال رجل: یا رسول الله! ففیم العمل؟ فقال رسول الله (ص): «ان الله اذا خلق العبد للجنة استعمله بعمل اهل الجنة حتى یموت على عمل من اعمال اهل الجنة، فیدخله بالجنة، و اذا خلق العبد للنار استعمله بعمل اهل النار حتى یموت الى عمل من اعمال اهل النار فیدخله به النار».


و عن هشام بن حکیم: ان رجلا اتى النبی (ص) فقال: أ یبتدأ الاعمال ام قد قضى القضاء؟ فقال رسول الله (ص): «ان الله اخذ ذریة آدم من ظهورهم ثم اشهدهم على انفسهم ثم افاض بهم فى کفیه، فقال: هولاء فى الجنة و هولاء فى النار، فأهل الجنة میسرون لعمل اهل الجنة، و اهل النار میسرون لعمل اهل النار».


و عن ابى امامة قال: قال رسول الله (ص): «لما خلق الله الخلق و قضى القضیة اخذ اهل الیمین بیمینه، و اهل الشمال بشماله، فقال: یا اصحاب الیمین! قالوا: لبیک و سعدیک. قال: أ لسْت بربکمْ؟ قالوا بلى‏. قال: یا اصحاب الشمال! قالوا: لبیک و سعدیک. قال: الست بربکم؟ قالوا بلى.


ثم خلط بینهم، فقال قائل: یا رب! لم خلطت بینهم؟ قال: لهم اعمال من دون ذلک هم لها عاملون، ان یقولوا یوم القیمة انا کنا عن هذا غافلین، ثم ردهم فى صلب آدم».


و روى أن الله عز و جل لما فرغ من خلق آدم مسح کتفه الیمنى، فاستخرج منها کل نسمة طیبة، ثم مسح کتفه الیسرى فاستخرج منها کل نسمة خبیثة. ثم جمعهم فى قبضتیه، ثم قال لآدم: اختر ایتها شئت. فقال آدم: اخترت یمین ربى یمینا مبارکة، ففتحها له، فعرضهم علیه، و سماهم له و على الانبیاء من ولده نورهم، ثم فتح یده الأخرى فعرضهم علیه و سماهم له. ثم قال لمن فى یمینه: هولاء للجنة و لا ابالى، و قال لمن فى یده الأخرى: هولاء للنار و لا ابالى، ثم خلط بعضهم ببعض، ثم اخذ منهم المیثاق، و أشهد بعضهم على بعض، ثم ردهم فى صلبه.


و عن ابى صالح عن ابى هریرة، قال: قال رسول الله (ص): «لما خلق الله آدم مسح ظهره فسقط من ظهره کل نسمة هو خالقها من ذریته الى یوم القیامة، و جعل بین عینى کل انسان و بیضا من نور، ثم عرضهم على آدم، فقال: یا رب! من هولاء؟ قال: هولاء ذریتک. فرأى رجلا منهم یعجبه و بیض ما بین عینیه. فقال یا رب! من هذا؟ قال: هذا رجل من آخر الامم من ذریتک یقال له داود. قال: اى رب! کم جعلت عمره؟ قال: ستین سنة. قال: اى رب! زده من عمرى اربعین سنة. فلما انقضى عمر آدم، جاء ملک الموت، فقال: أ و لم یبق من عمرى اربعون سنة؟ قال: أ و لم تعطها ابنک داود؟ فجحد، فجحدت ذریته، فنسى فنسیت ذریته، و خطأ فخطئت ذریته». و فى روایة اخرى: فرجع ملک الموت الى ربه، فقال: ان آدم یدعى من عمره اربعین سنة. قال: اخبر آدم انه جعلها لابنه داود، و الاقلام رطبة فأثبتت لداود».


و عن ابى بن کعب فى قوله تعالى: و إذْ أخذ ربک الایة، قال: فجمع له یومئذ جمیع ما هو کائن الى یوم القیامة، فجعلهم ارواحا، ثم صورهم، ثم استنطقهم فتکلموا، و کلمهم قبلا، و أخذ علیهم العهد و المیثاق، و أشهدهم على انفسهم: أ لسْت بربکمْ؟ قالوا: بلى‏، شهدْنا، أنْ تقولوا یوْم الْقیامة إنا کنا عنْ هذا غافلین. قال: فانى اشهد علیکم السماوات السبع و الارضین السبع، و أشهد علیکم آباوکم آدم أن تقولوا یوم القیامة: لم نعلم بهذا.


اعلموا انه لا اله غیرى، و أنا ربکم لا رب لکم غیرى، فلا تشرکوا بى شیئا و انى سأرسل الیکم رسلى یذکرونکم عهدى و میثاقى، و أنزل علیکم کتبى، قالوا: نشهد انک ربنا و الهنا لا رب لنا غیرک، و لا اله لنا غیرک، فأقروا یومئذ طائعین، و طائفة على وجه التقیة، فأخذ بذلک میثاقهم، ثم کتب آجالهم و ارزاقهم و مصائبهم، و رفع علیهم آباءهم آدم، فنظر الیهم، فرأى فیهم الغنى و الفقیر و حسن الصورة و دون ذلک. قال: رب؟ لو سویت بین عبادک! قال: انى احببت ان أشکر. و رأى فیهم الانبیاء مثل السرج، علیهم النور، و خصوا بمیثاق آخر فى الرسالة و النبوة، فهو الذى یقول: و إذْ أخذْنا من النبیین میثاقهمْ و منْک و منْ نوح الایة، و هو قوله: فطْرت الله التی فطر الناس علیْها، و فى ذلک قال: هذا نذیر من النذر الْأولى‏، قال: فلما قررهم بتوحیده، و أشهد بعضهم على بعض، اعادهم الى صلبه، فلا تقوم الساعة حتى یولد کل من اخذ میثاقه لا یزاد فیهم و لا ینقص منهم، فذلک قوله: و إذْ أخذ ربک منْ بنی آدم «اذ» کلمتى است در گرفتن قصه‏اى گذشته را، و آن را گه گه در مستقبل نهند و «اذا» کلمتى است در گرفتن قصه‏اى مستقبل را، و آن را گاه گاه در قصه ماضى نهند. أخذ ربک منْ بنی آدم منْ ظهورهمْ نظم آیت چنین است: و اذ أخذ ربک من ظهور بنى آدم ذریتهم. اهل مکه و کوفه «ذریتهم» خوانند. باقى «ذریاتهم» بجمع. معنى آنست که: آنچه از آدم زاد از پشت وى گرفت، و آنچه از فرزندان زادند از پشتهاى ایشان گرفت، چنان که خواهند زاد واحدا بعد واحد، على ما یکون علیه الى یوم القیامة. ازین جهت نگفت: من ظهر آدم، لانهم لم یخرجوا کلهم من ظهر آدم، بل بعضهم من بعض، على ما یتوالد الآباء من الأبناء الى یوم القیامة. و این عهد گرفتن و پیمان ستدن پیش از آن بود که آدم در بهشت شد، یعنى میان مکه و طائف بقول کلبى. ابن عباس گفت: ببطن نعمان بود، واد الى جنب عرفة. قومى گفتند: در بهشت بود. سدى گفت: در آسمان بود از بهشت بدرآمده و بزمین نارسیده. قومى گفتند: به دهنا بود زمینى است در هند، آنجا که آدم از آسمان فرو آمد، و آن فرزندان که از پشتهاى ایشان بیرون آمدند بر مثال ذر بودند، روى زمین از ایشان پر، بر هیئت مردان و زنان و بر صورت ایشان، عقل و فهم و نطق در ایشان آفریده. زجاج گفت: جاز أن یجعل سبحانه لا مثال الذر فهما تعقل به امره، کما قال تعالى: قالتْ نمْلة، و کما قال: و سخرْنا مع داود الْجبال یسبحْن و الطیْر، و کل مولود یولد على الفطرة، اى: یولد و فى قلبه توحید الله، و قیل: کانوا کالذر کثرة لا صغرا، و کانوا على اشخاصهم التى یکونون علیها، و الاول اصح، اذ لا ننکر قدرة الله على ان یجعل الذر عاقلا یفهم الخطاب، و یسمع، و یجیب. پس رب العالمین با ایشان خطاب کرد بى‏واسطه، گفت: أ لسْت بربکمْ؟ این ا لست تقریر است نه استفهام، به اقرار آوردن است چنان که جریر گفت:


الستم خیر من رکب المطایا


و اندى العالمین بطون راح؟

ایشان را گفت: نه‏ام من خداوند شما؟ همه پاسخ دادند: بلى انت ربنا. تویى خداوند ما. همه اقرار دادند، اما قومى بطوع از میان جان، و قومى بر تقیه از بن دندان، مومنانرا تقریر بود، و بیگانگان را تهدید. مومنانرا گفت بلطف: نه من خداوند شماام؟


و بیگانگان را گفت بقهر: من خداوند شما نیستم؟ همه گفتند: بلى، و رب العزة جل جلاله خود دانست، و در علم قدیم وى بود که از ایشان کیست که تصدیق کند در دنیا، و بر آن عهد و اقرار بماند، و مومن باشد؟ و کیست که آن را تکذیب کند و کافر گردد؟


قالوا بلى‏ شهدْنا روا باشد که شهدنا با بلى پیوسته بود حکایت از آدمیان که ایشان گفتند: بلى‏ شهدْنا. آرى خداوند مایى، گواهى بدادیم، و بر یکدیگر گواه بودیم، و تقدیره: و أشهدهم على انفسهم ا لست بربکم لئلا یقولوا یوم القیامة انا کنا عن هذا غافلین؟ أوْ تقولوا إنما أشْرک آباونا، او یقولوا أ فتهْلکنا بما فعل الْمبْطلون؟


قالوا بلى‏ شهدْنا اى: علمنا انک ربنا. و اگر شهدنا گسسته خوانى از «بلى»، رواست، چنان که «بلى» وقف کنى آن گه گویى: «شهدنا». «أن یقولوا» حکایت از الله که وى گفت جل جلاله گواه بودیم بر ایشان تا نگویند روز رستاخیز که ما ازین اقرار ناآگاه بودیم، و این أنْ تقولوا و أوْ تقولوا در هر دو «لا» مضمر است، و این در قرآن روان است، و در لغت مشهور و جائز چنان که در سورة النساء گفت: یبین الله لکمْ أنْ تضلوا اى: لا تضلوا، و در سورة الزمر گفت: أنْ تقول نفْس، او تقول، او تقول و «لا» در هر سه مضمر است، و ابو عمرو «ان یقولوا»، «او یقولوا» بیا خواند خبر از غائب.


باقى بتاء مخاطبه خوانند، و معنى هر دو ظاهر است، و گفته‏اند: أوْ تقولوا إنما أشْرک آباونا منْ قبْل و کنا ذریة منْ بعْدهمْ أ فتهْلکنا بما فعل الْمبْطلون دلیل است که تقلید در توحید کفر است، و شرح مسئله تقلید در سورة البقرة رفت.


و اعلم أن المعتزلة و القدریة ینکرون المیثاق الاول، و یتأولون الایة تأویلا باطلا مظلما، فیقولون المراد بأخذ الذریة وجودهم فى الدنیا قرنا بعد قرن الى یوم القیامة، و یتأولون الاشهاد على وجهین: احدهما بما رکب فیهم من العقل، و الثانی ببعث الرسل، و هذا خلاف مذهب اهل السنة و الجماعة، و فى الاخبار و الآثار التى ذکرناها مقنع و کفایة لابطال مذهبهم و رد مقالتهم. و الله یقول الْحق و هو یهْدی السبیل.


و کذلک نفصل الْآیات این «کذلک» در جایهاى فراوان در قرآن آفرین است که الله میکند بر گفت خویش، یا بر کرد خویش، اى: کبیان هذه القصة نبین سائر الآیات لقومک یا محمد! و لعلهمْ یرْجعون عن کفرهم.


و اتْل علیْهمْ نبأ الذی آتیْناه آیاتنا علما درین مرد خلاف کرده‏اند که کیست؟


قومى گفتند: بلعم است مردى از بنى اسرائیل از کنعانیان، و در زمین شام مسکن داشت.


قومى گفتند از عمالقه بود و در مدینه جباران مسکن داشت. و در نام پدر این بلعم خلاف کرده‏اند، گفتند که: باعورا، و گفتند که باعر، و گفتند که: آبرو. مقاتل گفت: ملک بلقا باین بلعم گفت: ادع الله على موسى. دعاء بد کن بر موسى، و این بلعم نام اعظم دانست و مجاب الدعوة بود. بلعم گفت: من نتوانم که بر موسى دعاء بد کنم، که وى پیغامبر است، و بر دین حق است، و من همان دین دارم که وى دارد. پس چون توانم که بر وى دعاء بد کنم؟ آن ملک بفرمود که وى را بردار کنید اگر فرمان نبرد. وى بترسید بیرون آمد. بر ماده خرى نشسته بود، و روى بر لشکرگاه موسى نهاده، آن بهیمه چون نزدیک لشکرگاه رسید بایستاد بر جاى خویش، و نمى‏رفت. آخر آن بهیمه بسخن آمد که: یا بلعم! لم تضربنى، انى مأمورة، فلا تظلمنى، فهذه نار امامى، قد منعتنى ان امشى.


اى بلعم! مرا چه زنى؟ مرا مى‏فرمایند که مرو. اینک آتش در پیش من، اگر فرا روم بسوزم.


بلعم بازگشت و آنچه دید با ملک بگفت. ملک نشنید، و خشم گرفت، گفت: اگر دعا کنى و گرنه بفرمایم تا ترا بردار کنند. پس بنام اعظم خداى را خواند و دعا کرد، تا رب العزة راه بموسى فرو گیرد، و نتواند که در مدینه ایشان شود، و قصد ایشان کند، و موسى و بنى اسرائیل در تیه بماندند بدعاء وى. موسى گفت: یا رب! بکدام گناه بچه سبب ما درین تیه گرفتار آمده‏ایم؟ رب العزة گفت: بدعاء بلعم. موسى گفت: فکما سمعت دعاء على فاسمع دعائى علیه. فدعا موسى علیه ان ینزع عنه الاسم الاعظم و الایمان، فسلخه الله مما کان علیه، و نزعت منه المعرفة، فخرجت من صدره کحمامة بیضاء، فذلک قوله: فانْسلخ منْها الایة.


عبد الله بن عمرو بن العاص و جماعتى گفتند: این آیت در شأن امیة بن ابى الصلت الثقفى آمد، مردى بود دانشمند، کتب خوانده و دانسته که الله پیغامبرى خواهد فرستاد در آن روزگار، و امید همى داشت که آن پیغامبر وى خواهد بود. پس چون دید که رب العالمین محمد را به پیغامبرى فرستاد، بر وى حسد برد، و طعن کرد. روز بدر بر کشتگان بدر بگذشت، از حال ایشان پرسید، گفتند که: محمد ایشان را کشت، گفت: اگر پیغامبر بودى خویشان را نکشتى. پس چون امیه بمرد، خواهر وى فارعه پیش مصطفى آمد. رسول خدا (ص) او را گفت که: قصه وفات برادرت بگوى. گفت: بینا هو راقد اتاه آتیان، فکشطا سقف البیت، و نزلا، فقعد احدهما عند رجله و الآخر عند رأسه. فقال الذى عند رجله للذى عند رأسه: اوعى. قال وعى. قال ازکى. قال: ابى. قالت: فسألته عن ذلک، قال: خیر ارید بى فصرف عنى، ثم غشى علیه، فلما افاق، قال:


کل عیش و ان تطاول دهرا


لعزته تعنو الوجوه و تسجد

لیتنى کنت قبل ما قد بدا لى


ثم انشدته قصیدته التى فیها:

ان یوم الحساب یوم عظیم


عند ذى العرش یعرضون علیه

صائر مرة الى ان یزولا


یوم یأتى الرحمن و هو رحیم

فى قلال الجبال ارعى الوعولا


یوم یأتیه مثل ما قال فردا

شاب فیه الصغیر یوما ثقیلا


أ سعیدا سعادة انا ارجوا

ثم‏


رب ان تعف فالمعافاة ظنى

قال لها رسول الله (ص): انشدینى شعر اخیک‏


یعلم الجهر و السرار الخفیا

فأنشدته:


انه کان وعده مأتیا

لک الحمد و النعماء و الفضل ربنا


ثم لا بد راشدا او غویا

ملیک على عرش السماء مهیمن


او مهانا بما کسبت شقیا

و لا شى‏ء اعلى منک جدا و أمجد


او تعاقب فلم تعاقب بریا

فقال رسول الله (ص): «آمن شعره و کفر قلبه»، فأنزل الله فیه: و اتْل علیْهمْ الایة.


و گفته‏اند: این آیت در شأن مردى آمد که وى را بنزدیک خدا سه دعا مستجاب بود، و زنى داشت نام آن زن بسوس، و او را از آن زن فرزند بود. شوهر خود را گفت: اجعل لى منها دعوة واحدة. از آن سه دعا یکى در کار من کن. گفت چه خواهى؟ گفت: ادع الله ان یجعلنى اجمل امرأة فى بنى اسرائیل. دعا کن تا مرا جمالى دهد چنان که در بنى اسرائیل هیچ زن بجمال من نبود. هم چنان کرد، و رب العزة او را جمالى بکمال داد. چون خود را چنان دید سرکشى کرد، و از مرد خویش برگشت. مرد خشم گرفت. یک دعاء دیگر در کار وى کرد، گفت: بار خدایا! او را سگى گردان.


آن زن در حال سگى گشت. پسران وى بیامدند، و تضرع کردند که: مردم ما را سر زنش میکنند که مادرشان سگ گشته، و بانگ سگان میکند. پدر دعاء سوم هم در کار وى کرد، گفت: بار خدایا! او را با آن صفت بر که اول بود. هر سه دعا در کار وى شد، و در شأن وى این آیت فرو آمد.


سعید مسیب گفت: نزلت فى ابى عامر بن النعمان الراهب الذى سماه النبی (ص): الفاسق، و کان قد ترهب فى الجاهلیة، و لبس المسوح، فقدم المدینة، فقال للنبى (ص): ما هذا الذى جئت به؟ قال: «جئت بالحنیفیة دین ابراهیم»، فقال: انا علیها. فقال النبی (ص): «لست علیها و لکنک ادخلت فیها ما لیس منها».


فقال ابو عامر: امات الله الکاذب منا طریدا وحیدا، فخرج الى الشام و أرسل الى المنافقین ان اعدوا القوة و السلاح، و ابنوا لى مسجدا و هو مسجد الضرار. ثم اتى الراهب الى قیصر و أتى بجند لیخرج محمدا و اصحابه من المدینة، فذلک قوله: «و إرْصادا لمنْ حارب الله و رسوله» یعنى انتظارا لمجیئه، فمات بالشام طریدا وحیدا.


و قال الحسن: نزلت فى منافقى اهل الکتاب الذین کانوا یعرفون النبی (ص) کما یعرفون ابناءهم. و اتْل علیْهمْ نبأ الذی آتیْناه آیاتنا یعنى علمناه اسم الله الاعظم و استحفظناه. فانْسلخ منْها خرج من علمها کانسلاخ الشاة من جلدها، و الانسلاح التعرى من الشی‏ء حتى لا یعلق به منه شى‏ء. فأتْبعه الشیْطان استتبعه. فکان من الْغاوین اى صار من الهالکین. قال عدى بن زید:


ایها الرکب المخبو


ن على الارض المجدون‏

کأنتم نحن کنا


و کما کنا تکونون‏

یعنى کما صرنا تصیرون.


و لوْ شئْنا لرفعْناه بها یعنى لمتعناه بها و لهدیناه، و قیل: لرفعنا عنه الکفر بالایات و عصمناه. و لکنه أخْلد إلى الْأرْض اى اطمأن الیها و رکن و تقاعس الى الدنیا و البقاء فیها. خلد و أخلد واحد، من الخلود، و هو الدوام و المقام. لکن آن مرد با زمین نشست، و با دنیا گرائید، و با دیر زیستن آسود، یقال لمن یتقاعد عن الحرکة فى الامور مخلد. و اتبع هواه اى: اتبع مسافل الامر و ترک معالیه، و اختار الدنیا عن الآخرة، و اطاع الشیطان. فمثله کمثل الْکلْب إنْ تحْملْ علیْه یلْهثْ أوْ تتْرکْه یلْهثْ معنى آنست و الله اعلم که: اگر مضطر یابى او را دنیا جوى یابى، و اگر بى‏نیاز یابى هم دنیا جوى یابى. معنى دیگر: اگر وى را آزموده یابى ضجر یابى، و اگر معافى یابى هم ضجر یابى. سدیگر معنى: ان تعلمه الحق لفظه و أباه و رده، او لم تعلمه و لم تبلغه وجدته جاهلا عاصیا. و این لائق‏تر است بقصه و نیکوتر. میگوید: اگر او را آگه کنى از حق حق نپذیرد، و اگر آگاه نکنى خود حق نشناسد، و از بهر آن مثل زد: یلهث که در دهن لاهث هیچ چیز بنماند، که زبان از دهن بیرون جنباند و بیرون افکند. هر چه در دهن دارد بیرون افکند. چیزى نگاه ندارد و نپذیرد، و لهث از صفات سگ است بر عادت بى‏سبب بر استدامت، کل حیوان یلهث عند عطش او اعیاء الا الکلب، فانه لاهث فى الاحوال کلها. شبهه الله بأخس حیوان فى اخس احواله. ذلک مثل الْقوْم الذین کذبوا بآیاتنا فاقْصص الْقصص اتل علیهم خبرهم لعلهمْ یتفکرون کى یتأملوا فیتعظوا، و قیل: لعلهم یتفکرون فیعرفون انه لم یأت بهذا الخبر عما مضى الا نبى یأتیه وحى من السماء.


ساء مثلا الْقوْم اى ساء مثلا مثل القوم، فحذف المضاف و أقیم المضاف الیه مقامه فرفع. و انتصاب مثلا على التمییز. و أنْفسهمْ کانوا یظْلمون بذاک التکذیب، یعنى انما یخسرون حظهم.


منْ یهْد الله فهو الْمهْتدی اى: من هداه الى الایمان و وفقه فهو المهتدى الثابت على الایمان، و من اضله عن الایمان، و خذله، فقد خسر نفسه و منزله من الجنة.


و کان النبى (ص) یقول فى خطبته: من یهدى الله فما مضل له، و من یضلل فلا هادى له‏ و لقدْ ذرأْنا اى: خلقنا، لجهنم کثیرا من الْجن و الْإنْس و هم الکفار من الفریقین. کافران را که آفرید کافر آفرید، و براى دوزخ آفرید. این لام دلیل است که دوزخى آن را آفریده‏اند تا کار دوزخیان کند، و بدوزخ رود، و کردار ایشان بر علم خدایست و بر خواست او، و این آیت منافى آن نیست که گفت: و ما خلقْت الْجن و الْإنْس إلا لیعْبدون، از بهر آنکه گفت: کثیرا منهم، و هذا الکثیر. و قیل: هذه اللام یعنى لجهنم لام العاقبة، اى: خلقنا للعبادة، مآل امرهم الى جهنم. هذا کقوله: «لیکون لهمْ عدوا و حزنا»، و قال الشاعر:


اموالنا لذوى المیراث نجمعها


و دورنا لخراب الدهر نبنیها

و قیل: هذا من المقلوب، و تقدیره: و لقد ذرأنا جهنم لکثیر من الجن و الانس.


روى عبد الله بن عمرو عن النبی (ص): ان الله تعالى لما ذرأ لجهنم ما ذرأ کان ولد الزنا ممن ذرأ لجهنم.


لهمْ قلوب لا یفْقهون بها و لهمْ أعْین لا یبْصرون بها و لهمْ آذان لا یسْمعون بها اى: لا ینفقون بأعینهم و آذانهم فهم کالفاقدین السمع و البصر. أولئک کالْأنْعام فى قلة انتفاعها بالمعقولات و المرئیات و المسموعات، بلْ همْ أضل لأن الانعام تعرف الله، و الکافر لا یعرفه. و فى الخبر کل شى‏ء اطوع الله من ابن آدم، و قیل لان الانعام تبصر منافعها و مضارها، فتلتزم بعض ما تبصر، و الکافر لا یعلم مضارها حیث اختار النار. یقول الله تعالى: فما أصْبرهمْ على النار! و قیل: لأن الکفار لقبیح فعلهم یصیرون الى النار، و الانعام لا تصیر الى النار.


و عن ابى الدرداء، قال: قال رسول الله (ص): «خلق الله الجن على ثلاثة اصناف: صنف حیات و عقارب و خشاش الارض، و صنف کالریح فى الهواء، و صنف کبنى آدم، علیهم الحساب و العقاب، و خلق الله الانس على ثلاثة اصناف: صنف کالبهائم، لهمْ قلوب لا یفْقهون بها، و لهمْ أعْین لا یبْصرون بها، و لهمْ آذان لا یسْمعون بها، أولئک کالْأنْعام بلْ همْ أضل، و صنف اجسادهم کأجساد بنى آدم و أرواحهم ارواح الشیاطین، و صنف فى ظل الله یوم لا ظل الا ظله». أولئک هم الْغافلون این «غافل» و آنکه درین معنى آید در قرآن، آن متغافل است: نه آنست که ایشان ناآگاه‏اند، آن آنست که ایشان آگاه کردگان‏اند، اما از آن غافل نشستگان‏اند، و در تهاون بآن و اعراض از آن چون ناآگاهان‏اند، و أنشدوا:


ایا سیدى مالى من الهجر ناصر


سواک و مالى من هواک مجیر

أ حین رمتنى اعین الناس بالهوى


اشارت ید الواشى الى تشیر

و شارکتنى فى سر امرى و جهره


تغافلت عما بى و انت خبیر